معنی از خطاطان مشهور ایرانی

حل جدول

از خطاطان مشهور ایرانی

ابن مقله


از خطاطان مشهور

کلهر


از خطاطان ایرانی

ابن بواب، اظهر تبریزی، میرعلی تبریزی ـ محمّد حسین تبریزی ـ میرزا جعفر تبریزی ـ اظهر تبریزی ـ سلطان علی مشهدی ـ میرعلی هروی ـ عبدالرّحمن خوارزمی ـ میرعماد حسنی قزوین ـ علیرضا عبّاسی ـ عبدالرّشید دیلمی ـ نورالدّین محمّد لاهیجی ـ میرعبدالجبّار اصفهانی ـ محمّدصالح خاتون آبادی ـ ابوتراب اصفهانی ـ محمّد صالح اصفهانی ـ فتحعلی حجاب شیرازی ـ وصال شیرازی ـ حسن شاملو ـ میرزا غلامرضا اصفهانی ـ میرزا محمّدرضا کلهر ـ عمادالکتّاب ـ بابا شاه اصفهانی ـ شاه محمود نیشابوری ـ عبدی نیشابوری.، غلامحسین امیرخانی ـ کیخسرو خروش ـ‌ عبّاس اخوین ـ عبدالله فرادی ـ جواد بختیاری ـ مهدی فلاح ـ محمود رهبران ـ حسن میرخانی ـ حسین میرخانی ـ علی شیرازی ـ امیراحمد فلسفی ـ حسین غلامی ـ حمید عجمی ـ ابراهیم بوذری ـ علی اکبر کاوه ـ حسن زرّین خط‏.


از خطاطان معروف ایرانی

میرعماد

کلهر


معمار مشهور ایرانی

لرزاده


دانشمند مشهور ایرانی

ابن سینا


از خطاطان

کلهر ؛ ابن فرزاد ، ابن مقله

لغت نامه دهخدا

خطاطان

خطاطان. [خ َطْ طا] (اِ) ج ِ خطاط.
- تاریخ خطاطان، تاریخی که شرح حال خطاطان معروف بدانست.
- تذکره ٔ خطاطان، تذکره ای که شرح حال خطاطان معروف بدانست.


مشهور

مشهور. [م َ](ع ص) معروف. ج، مشاهیر.(مهذب الاسماء). شناخته.(دهار). شهیر.(منتهی الارب). معروف. جای مذکورو بزرگ و نام آور. ج، مشاهیر.(ناظم الاطباء)(از آنندراج). آشکارشده و معروف گشته و شهرت کرده شده و نیک شناخته شده و فاش کرده شده و شایعشده و روشناس گشته و نامدار و نامور و صاحب جلال و بزرگوار.(ناظم الاطباء). نامی. نیک شناخته شده. بنام. نام بردار. شهیر. بلندآوازه.و با کردن و شدن و گردیدن و گشتن و بودن صرف شود. ج، مشاهیر، مشهورین.(از یادداشت مؤلف):
هرگز نشود خسیس و کاهل
اندر دو جهان به خیر مشهور.
ناصرخسرو.
ای بزرگی که بر سپهر شرف
رأی تو آفتاب مشهور است.
مسعودسعد.
زهی پادشاهی که ملک شرف
به نظم تو گشته ست مشهورنام.
سوزنی.
نماندحاتم طایی ولیک تا به ابد
بماند نام بلندش به نیکویی مشهور.
(گلستان).
مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور.(گلستان). مالداری را شنیدم که به بخل اندر چنان مشهور بود که حاتم طایی در کرم.(گلستان چ قریب ص 109).
هرکه مشهور شد به بی ادبی
دیگر از وی امید خیر مدار.
سعدی.
- مشهور عالم، آنکه همه ٔ عالم وی را میشناسند. وخنیده.(ناظم الاطباء).
||(اصطلاح حدیث) حدیثی که پیش اهل حدیث خاصه یا پیش ایشان و پیش دیگران شهرت یافته باشد، و این منقسم میشود به متواتر همچو واقعه ٔ بدرو به غیرمتواتر همچون اعمال بالنیات.(نفایس الفنون). در اصطلاح اهل حدیث و روایت «حدیث مشهور» آن باشد که شایع باشد. جماعتی از اهل حدیث، روایت کرده باشند.(از درایه از فرهنگ علوم تألیف سجادی). || شمشیر برکشنده از نیام.(ناظم الاطباء).

ترکی به فارسی

مشهور

مشهور

فارسی به عربی

مشهور

تاریخی، عالی، کبیر، مشهور

عربی به فارسی

مشهور

بلند اوازه , مشهور , معروف , نامی , عالی

واژه پیشنهادی

از فرش‌های مشهور ایرانی

قالیچه ترکمن

قالی زنجان

معادل ابجد

از خطاطان مشهور ایرانی

1501

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری